یادش بخیر، دبستان شیخ کلینی در پایین شهر؛ با هم تیپ ها و مرام های پایین شهری خودمان، عجب دورانی بود. اون زمان ها بقول معروف خَرخون بودیم، نه مثل الان تنبلِ مدعی. پنجم که رسیدم، امتحان ورودی تیزهوشان رو دادم، اون موقع ها دو مرحله ای بود. مرحله اول قبول شدم، مرحله دوم هم رفتم جزو ذخیره ها. تو انتخاب مدرسه حساس بودیم، که یهو زنگ زدن و گفتن تو مدرسه علوی! قبول شدی! تا اون روز اصلا روحم هم از علوی خبردار نبود، خلاصه پرس و جو کردیم، دیدیم مدرسه ی خوبیه و صدالبته پولش هم خوبه! شانسی رفتیم ببینیم چه خبره! من که امتحان علوی نداده بودم! گفتن اونایی که مرحله دوم تیزهوشان رفتن و جزو ذخیره ها هستن بدون آزمون میتونن بیان علوی! گفتیم پول نداریم، گفتن بوووورسیه! نهایتا رفتم علوی...اینا رو گفتم که همون اول کاری یه مشت برچسب بهم نزنن که تو هم آقازاده بودی یا با پارتی رفتی یا به فلان جا وصل بودی...بگذریم.
نمیخوام خاطرات شیرین و جذاب دوران هفت ساله علوی رو تعریف کنم، غرض "ماجراهای مدیر مدرسه" هست! یادم نمیره آقای مدیر با بُرشی که داشت می رفت توی شهر بهترین معلم ها رو میاورد، حتی با اینکه ما راهنمایی بودیم اساتیدخوب دانشگاه رو میاورد که به ما درس بدن. نتیجش هم این می شد که همیشه تو المپیادها و مسابقه های علمی ایول داشتیم. حتی سعی می کرد معلمی که میاره از لحاظ اعتقادی خراب نباشه، مومن باشه .
آقای مدیر با همه ی مشغله ای که هم توی مدرسه و خارج از اون! داشت، خودش شخصا توی ایام تعطیلات عید و اون زمان تعطیلات زمستانه زنگ میزد خونمون عیدتبریک می گفت، احوال می گرفت، پیگیر درسمون می شد.
هیچوقت زنگ های تفریح و عصرها بعد زنگ آخر یادم نمیره. اون موقع ها که تیم کلاسمون بهترین تیم فوتبال بود، و بعضی موقع ها هم توی تیم مدرسه بودم، هر زنگ تفریح با همین آقای مدیر مدرسه و آقایان ناظم فوتبال بازی می کردیم. خود آقای مدیر با اون همه دبدبه و کبکبه کفش تایگر می پوشید، توی خط حمله بازی می کرد. منم که همیشه دفاع بودم، خیلی پیش میومد که پای آقای مدیر رو هدف می گرفتم. خلاصه این بازی ها یکی از بهترین خاطرات مدرسه ام هست. حتی بعد مدرسه تا شب با آقای مدیر وایمسادیم بازی کردن. البته یهو یه مشت ماشین باکلاس با پلاک های بوووق میومدن تو مدرسه که آقای مدیر بعد از عذرخواهی از ما می رفت با اونا توی دفتر...
توی کلاس همیشه کَت آخر مثل بچه های خوب می نشستیم، ولی نمیدونم چرا معلم ها همیشه من رو از کلاس اخراج می کردن! ما "اخراجی ها" همیشه یک فرشته نجات داشتیم. آقای ناظم مثل همیشه میخواست زنگ بزنه به بابا و مامانمون ما هم التماس های همیشگی و اینکه آقا بار آخرمون هست، که ناگهان فرشته نجات ما یا همون آقای مدیر مدرسه سر می رسید، و بعد از یک چند دقیقه نصیحت های اخلاقی همه رو می بخشید و این ماجرا همیشه ادامه داشت.
آقای مدیر ما دست به یک ابتکار جالبی زده بود، یک لوح هایی درست کرده بود بین بچه ها و بعضا بین بچه ها و خود آقای مدیر، یه چیزی شبیه عقد اخوت! خلاصه با این لوح ها ما با آقای مدیر دوست خوب و همیشگی می شدیم که با امضایی که می کردیم باید پای بند به دوستیمون می موندیم. (البته بعدها که بزرگ شدیم خیلی هامون زدیم زیر اون دوستی!) جدا آقای مدیر رفیق و شفیق همه ی بچه ها بود. حتی اونایی که مذهبی یا درسخون نبودن.(در تعریف تاریخی نمی تونم حقیقت رو کتمان کنم.)
آقای مدیر بیشتر از هر چیزی به کار فرهنگی! اهمیت می داد. از برگزاری کامل تمامی مناسبت های مذهبی اونم با دعوت بهترین مداح ها، حتی از تهرون. یادم نمیره یکبار خدابیامرز آغاسی رو شب قدر دعوت کرده بودن، بنده ی خدا دو ساعت پشت سرهم در فضایل ائمه اطهار(ع) شعر می خوند و ما مسخرش می کردیم، خب اون موقع تو راهنمایی که خیلی چیزی نمیفهمیدیم. چه شب های احیایی که با فوتبال و دعا و سینه زنی با آقای مدیر گذشت. یادمه شبی شیخ حسین انصاریان، جواد فروغی اینا رو دعوت کرده بود که کل حیاط مدرسه پر شده بود. عجب حالی می داد؛ پنجشنبه صبح ها مراسم زیارت عاشورا با آش.
یه سال که معلم دینیمون چند بار عوض شد، دیگه خود آقای مدیر اومد و دینی درس می داد. نکته ای که از کلاسش هیچوقت یادم نرفته اینه که موقعیتی که در لحظه مرگ داریم میتونه کل سرنوشت یک آدم رو تغییر بده. خلاصه آقای مدیر برای خودش استاد اخلاقی هم بود!
تا اول دبیرستان علوی بودم که آقای مدیر به دلایل معلوم و نامعلومی از علوی رفت و خودش مدرسه امام رضا(ع) رو راه انداخت. خیلی از بچه ها هم رفتن امام رضا(ع)، ولی من تا پیش دانشگاهی موندم علوی با آقای مدیر جدید! آقای مدیر جدید رو خیلی کم می دیدیم، و از گوشه و کنار خبرهایی ازش می شنیدیم. یه بار اومد برامون سخنرانی کرد و از خاطراتش با بعضی ها تعریف می کرد. هیچوقت پیشانی پینه بسته، تسبیح و یقه های تا بالا بسته اش از ذهنم پاک نمیشه. کارهای فرهنگی! با همان سبک و سیاق اما با شدت کمتر ادامه داشت، وضعیت درسی هم ضعیف شد...الان هرچی فکر می کنم یادم نمیاد که کارفرهنگی تو مدرسه حرفی از جهاد، شهادت و مبارزه زده باشن! اگر هم بوده حداقلش اینه که من یادم نمیاد. با اینکه کارها خیلی خوب و تاثیر داشت ولی خروجی علوی بجز تعداد افرادی که خودشون بخاطر خانواده و...خوب بودن بقیه هم کلاسی هامون الان کلا تو خط عفیف آباد! هستن، بعضیاشون هم تو دانشگاه های خوب دارن درس می خونن ولی آنچنان اعتقادی ندارن!
خیلی از این مسئولین کل و ارشد الان استان اون موقع توی مدرسمون مدیر دست چندم بودن؛ یکی از آقازاده ها معلم پرورشی مون بود! توی دانش آموزان هم آقازاده های علما و مسئولین کم نبودن! نمیدونم چرو با بعضی از اینا آبم تو یه جوی نمی رفت! تو دبیرستان مسئول بسیج بودم؛ وقتی جلوی بچه ها رو بخاطر موی بلند می گرفتن، با اینکه موی کله منم بلند بود ولی آقای ناظم جلوی چشم بچه ها چون بسیجی بودم هیچیم نمی گفت! البته از بس اذیت کردم سال بعدش دیگه مسئول بسیج نبودم... چندبار با مسئولین مدرسه سر مسائل سیاسی دعوا و بحثم شد. اون موقع برام جالب بود؛ خب اونا بقول امروزی ها اصولگرا و ولایی بودن ولی من بچه مدرسه ای باهاشون بحثم می شد!
چند سال بعد... مدتی پیش خبری منتشر شد که همان آقایان مدیر مدرسمون رو به جرم اخلال در نظام اقتصادی و امنیت ملی! و زمین خواری بازدداشت کرده اند. اون جرم اولی ظاهرا بخاطر خرید 17میلیارد سکه و اخلال در بازار سکه و ارز بوده که خبرش همه جا پیچید و جرم دومی هم از همون دوران مدرسه خبرهایی می شنیدیم. شنیدم یکیشون رو وقتی می خواستن ببرن زندان تا خورده زدنش! و یکیشون هم ظاهرا فعلا با 20000000000 میلیارد تومان ناقابل وثیقه آزاد شده! میگن بعضی متنفذین دارن فشار میارن که پرونده ماست مالی بشه! باور کنید چندسال پیش وقتی بعضی حرف ها رو درباره آقای مدیر اولی می شنیدم تا مدت ها باور نمی شد البته الان هم تا حکمی صادر نشه کسی رو متهم نمی کنم و برای کسی حکم نمی بُرم. فقط امیدوارم عدالت برای همه از بالا تا پایین و بدون اغماض اجرا بشه! تحلیل و نتیجه گیری از این مطلب رو می سپارم به خودتون که در نظرات بگین. مشاهدات عینی زیادی دارم که برخی اش رو نمیشه گفت و برخی رو هم شاید بعدا نوشتم.
مطالب مرتبط: خطر مذهبی های بی خطر
پی نوشت: این مطالب دوستان عزیزم را هم بخوانید: "از توهم جنگ نرم تا انقلاب مترسک ها" و "یورو پشت یورو" و "همه با کیفیت بد غذا مخالفند اما..." . نظر حقیر درباره این روزهای دکتر احمدی نژاد (+) .
این هم برای خودم: "مطالعات باید هدفمند باشد. فیلم نگاه کردن باید هدفمند باشد. سر کشیدن به وبلاگهای و سایتها، پیگری اخبار سیاسی، باید هدفمند باشد. حرف زیاد است، مقاله زیاد است، خبر زیاد است، باید خیلی حساب شده و گزینشی پیگیری کرد. عمر کوتاه است. انرژی انسان محدود است. ما نامحدود نیستیم. توانمان محدود است. عمرمان محدود است. در مصرف عمر باید صرفه جویی کرد." (حجت الاسلام والمسلمین نظافت/ کلاس درسهایی از نهج البلاغه در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی مشهد)