* ساعتی قبل از تحویل سال، در کنار دوستان هیئتی، در مسجد فاطمه الزهرا(س) آقای بهجت، آقاسید و سردار کاجی با خاطرات خود، اوضاع خنده راه انداختن که ناگهان "مامان امید" به آقای پاریابی زنگ زد، و آقای پاریابی هم که از زنگ های او خسته شده، گوشی رو میده به سید، و مکالمه سید و "مامان امید" مراسم رو به اوج می بره. حرکت به سمت میدان آب. شروع به دست زدن میکنیم و با تمام وجود محو تماشای حرم آقا، تنها حاجت همه "فرج". روضه مادر میخونیم، مردم میگن اینها دیونه هستن، بساط روضه بپا میشه. امام رضا(ع) به نام مادر حساس هست...نزدیک سال تحویل هست، همه چشم به حرم، تنها چشم انتظار یوسف زهرا هستند و بس. یعنی می شود سال را با آقا تحویل کنیم؟ خنده و گریه ها در کنار هم تنها برای آقا...(تمام دوستان در ذهنم آمدن) سال 90 شد، اما ظاهرا بازهم باید بسوزیم و بسازیم...
امسال جمعیت خیلی عجیبی سال تحویل آمدن پیش آقا. دشمن دینداری مردم را ببیند! چقدر از مردم سال تحویل تخت جمشید بودند؟ اصلا نمیشود نزدیک حرم شد، درهای ورودی بسته شده و مردم فقط خارج می شوند. دسته های مردم در خیابان راه می روند، گویی قیامت شده و همه سر از خاک برداشته اند. به چهره ها که نگاه میکنی در ظاهر همه شاد هستند، اما گویی با دست خالی و بدون آقا باید بازگردند خانه و این غم مشهود است...
* صبح روز اول عید، با تمام خستگی سعی میکنی زود بلند بشی، تا بلکه نائب امام زمان(عج) را از نزدیک تر ببینی. چه می شود، در حرم امام، جمال سید خراسانی را دیدن! فکر میکنی زود رسیده ای، اما محاسباتت اشتباه بوده، مردم عاشق تر از این حرف ها هستند. با بدبختی و رد شدن از سر و کله مردم، خودت را جایی در جلو، جُل میکنی تا با آمدن آقا، وقتی همه بلند میشوند، خودت را تا آنجایی که می شود جلو ببری. شعرها و شعارهای مردم تمامی ندارد، با تمام وجود فریاد می زنند. در این بین شیرازی ها غوغا کرده اند، میان دار اصلی بچه های شیراز هستند. ناگهان بچه ها ی شیراز بلند گفتند: "علمدار ولایت، شیرازی ها فدایت" همه جمعیت متعجب و کمی ناراحت. شعار همینطور ادامه داشت، مردم خسته شده بودند، که مجری آمد پشت تریبون، و عده ای هم خیال کردند حضرت آقا تشریف آوردن و بلند شدن، و از همین جا مصیبت های شیرین ما شروع شد. کل جمعیت بلند شدند، خودم را جلوتر رساندم، نزدیک های میله. پشت سری ها نشستند، اما دقیقا تا زمان آمدن امام خامنه ای روحی له الفداه، آن جلو اوضاعی بپا بود. آدم بود که غش می کرد، حتی یک روحانی هم رو دست بردن. خدا رحم کرد، جان سالم به در بُردم. زبانم از وصف آن حالات قاصر است. هر دوپا روی هوا، و به این سو و آن سو می رفتم...آیت الله واعظ طبسی(تولیت حرم) اومدن برای سخنرانی، که همه با شعار"ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم" اجازه صحبت رو به او ندادن. همه تنها منتظر یک نفر بودند. همه فقط آقا رو میخواستند. دقیقا اینجا میشد، درد و زجر انتظار رو دید و چشید. ناگهان خورشید تابید، و نه فقط سال، دل ما هم تحویل شد. و این لحظات دیدار برای ما "احسن الحال" بود. محو تماشا هستم، آنقدر که شب، آمدم و سخنرانی آقا رو تو تلوزیون گوش دادم. اگر یوسف زهرا(س) را ببینیم چه میشود؟؟؟ (خلاصه جاتون خیلی خالی بود. اگر بخوام از دیدار بنویسم خیلی مفصل میشه.)
نماز را در حرم می خوانیم، شب اول عید هست. اما این روز ظاهرا باید جور دیگری باشد. جانی در تن نمانده. با ذکر حسین جانی تازه می گیریم. هیئت حسین همیشه برپاست، دیونگی هم عالمی داره، روضه مادر میخونیم، برای حسین سینه می زنیم، گریه می کنیم که "یا لیتنا کنا معک" ، آقایمان را می خواهیم، تا با او برویم، بحرین، لیبی، اردن و... راستی فاطمیه نزدیک است، آقا بیا تا انتقام مادر را بگیریم...
روز اول سال، روز لبیک به حسین، روز لبیک به سید علی، روز لبیک به یوسف زهرا... روز اول عید ما هم اینگونه تمام می شود، و من امیدوارم که "سالی که نکوست از بهارش پیداست"
و کسی گفت، چنین گفت؛ "کسی می آید"...مژده ای دل! که مسیحا نفسی می آید
....................................................................................................................................
پی نوشت: 1. سلام.سال نو مبارک. جاتون خیلی خالی بود. اگر هم نمیخواستم دعاتون کنم و شما رو از یاد ببرم، نمیشد. خیلی عجیب همه رفقا، حتی اونهایی رو که سالها ندیدم مدام میومدن تو ذهنم. تنها دعایی که برای همه به ذهنم می رسید، دعای شهادت و زیارت کربلا بود. بعضی موقع ها، هم که دوست داشتم ذهنم از همه چیز خالی باشه، ولی مدام جلوی چشمم رژه می رفتید.
2. سفرمون، با حاشیه های فراوان و جالبی همراه بود، که همشو نمیشه گفت و نوشت. اما جهت اطلاع از مطالبی یکی رو مختصر خدمتتون میگم. تو راه برگشت، تو یک مسجدی در آباده وایسادیم برای نماز مغرب. یکی دو ساعتی از اذان گذشته بود، خیلی عجیب به نظر می رسید، رفتم داخل مسجد(خلاصه کنم) ناگهان بطور کاملا اتفاقی سردار جعفری(فرمانده کل سپاه) رو دیدم که با لباس شخصی و کلاه نقاب دار، داره با بچه های بسیج اون مسجد خوش وبش میکنه. خلاصش کنم، سردار با همه خیلی خودمونی روبوسی کرد، وقتی داشت می رفت بیرون، بهش گفتم...دو نکته رو گفتم یکی در مورد مسئول سابق سازمان(سراج) و مسئول جدید(قدیانی)واینکه بعد از رفتن آقای سراج، بسیج دانشجویی اون پویایی و...خودشو از دست داده وبا رفتن آقای سراج نوعی سرخوردگی در بدنه بسیج دانشجویی ایجاد شده، که سردار جعفری قبول کرد، اما گفت بچه ها تهران قدیانی رو قبول دارن، که گفتم درسته، و یکی از انتقادات هم اینه که نگاهی به شهرستان ها نداره، که اینو هم گفت حتما متذکر خواهم شد. اما مسئله جالب دوم؛ گفتم حتما در مورد مسائل مدیریت ارشد استان فارس خبر دارید، گفتم ما خودمون جزو منتقدین استاندار هستیم و اگر عوض هم بشود چه بهتر(میدونستم که سپاه به شدت دنبال برداشتن استاندار و فرماندار هست)اما سپاه تو استان داره سیاسی کاری میکنه و...که سردار جعفری تعبیر جریان انحرافی رو برای مدیریت ارشد استان بکار برد و محکم با اسم بردن از سردار غیب پرور، از ایشون حمایت کرد و...(به دلایل مختلف عین سوالاتم و پاسخ های سردار جعفری رو ننوشتم، بخصوص مورد دوم رو.)
3. نکته طلایی: امام رضا(ع) خیلی خیلی کَرَم داره و مهربونه. حتما برین از خادم های حرم، کرامات عجیب و جالب آقا رو بشنوید.
4. حرف برای نوشتن زیاد دارم، از فرمان جهاد امام خامنه ای(روحی له الفداه)، از مسائل استان، از جریان فرعی کشور، از انقلاب های جهانی مسلمین، از اصول نمایان، از... به زودی اگر وقت کنم، خواهم نوشت.