سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حاشیه ای بر سفر تبلیغاتی جناب موسوی به دانشگاه شیراز

بدون مقدمه می رم سر اصل مطلب.

طبق قانون هنوز تا زمان تیلیغات انتخابات خیلی مونده بود، اما جناب میر حسین که خیلی قانون مدار هستند، در یک سفر انتخاباتی به شیراز اومدن که با حواشی فراوانی همراه بود. البته من فقط چیزهایی که خودم دیدم یا بعضا از دوستان نزدیک و موثق شنیدم را گزارش می کنم.

از چند روز قبل تمام شهر شده بود پر از تبلیغات برای حضور ایشون، بصورت پوستر، تراکت رنگی و بنرهای بزرگ و گران.

تو اتوبوس ها، تو دانشگاه ها، مساجد و ...تبلیغاتشون پخش شده بود وهمه خبر دار شدن.

روز سه شنبه بود، خیلی کار داشتم سریع تمام کارام رو تموم کردم و راه افتادم که برم دانشگاه شیراز برای سخنرانی ایشون. تو تاکسی نشسته بودم، به خیابان ارم که رسیدم ترافیک شده بود، راننده که پسر جوانی بود، بهم گفت: تو هم از سبز پوش ها(حامیان موسوی) هستی؟ منم بهش گفتم: نه عامو، ما بی رنگ هستیم.

خلاصه چون گفته بودن سخنرانیشون ساعت 6:30 شروع میشه، منم راس ساعت اونجا بودم، به خیال اینکه سر موقع رسیدم ودر بهترین مکان هم میشینم. اما زهی خیال باطل!.

سالن که هیچی، بیرون سالن هم پرشده بود از آدم های مختلف. خیلی را می شناختم از بابای بعضی از دوستان بگیرتا بعضی از دانش آموزان یا همکلاسی ها.

گفته بودن جلسه دانشجویی هست، ولی من چیز دیگه ای دیدم. یکی از دانش آموزان سبز پوش که آشنا بود، می گفت تمام بچه های سبز پوشِ دانش آموز اومدن و تک تک بهم نشونشون داد.

تمام اعضای ستاد تبلیغاتی آقای مو سوی هم با علامات خاص وسبز رنگ خود حضور داشتند، حتی دو اتوبوس سبز رنگ همراه جناب میرحسین آمده بودند و خیلی از آدم های عادی که در جلسه یعنی دانشجویی جناب موسوی حضور داشتند.

می گفتن ستاد جناب موسوی تی شرت، مانتو، دستبند، پرچم و... به مقدار لازم و بصورت رایگان به همه داده تا مثل مدرسه همه با لباس فرم باشن.

و خلاصه اونجا رو غٌرق کرده بودن، و من هم از اینکه اینقدر فضا آزاد هس که هر کسی دلش خواسته اومده خیلی خوشحال شده بودم.

یکی از بچه ها خیلی مشتاق بود که زود بره که جاش بشه، می گفت: چون گفته بودن درِ سالن ساعت4 باز میشه من حتی زودتر از 4 اونجا بودم تا مطئن باشم که جام میشه. می گفت: ساعت 4 شد در رو باز کردن ومن اولین نفر وارد سالن شدم، ولی شاخ در آوردم، دیدم سالن پر شده از سبز پوش ها که از قبل سالن رو پر کرده بودند، و دیگه جایی برای غیر سبز پوش ها نگذاشته بودن.

همون موقع یاد شعار"جامعه چند صدایی" حامیان جناب موسوی افتادم!! و جامعه چند صدایی رو قشنگ حس کردم.

بگذریم، به چند تا از دوستان گفتم بیاید باهم بریم که هر کدوم به یک بهانه ای نیومدن. خودم تنها بودم، البته خدا مثل همیشه باهام بود، هس وخواهد بود. رفتم که یه جوری برم داخل جام بشه ولی خیلی شلوغ بود، یه نفر از دوستام رو دیدم، دیگه با اونم بودم.

یه سالن کوچیک پشت سالن اصلی بود که اونم پٌر بود، ولی یه دَر از پشت داشت که کسی خبر نداشت، ما از اون در و به زور رفتیم داخل سالن دومی، یعنی پشت درب اصلی سالن ولی خداییش اصلا نمی شد بری داخل سالن. اونجا یک مانیتور گذاشته بودن و از اونجا تو سالن رو می دیدیم واز ماجرا با خبر می شدیم.

جایی که ایستاده بودیم تقریبا همه سبز پوش بودند، شعار می دادن، خیلی هم خوشحال بودن، هوا هم خیلی گرم و جای نفس کشیدن هم نبود.

همانطور که گفتم، سالن از قبل پر شده بود از سبز پوش ها، ولی مثل اینکه یه عده ای از غیر سبزپوش ها در یک گوشه ای از سالن ایستاده بودن، چون جا برای نشتن هم نداشتند. منم که ساکت بودم، تا صحبت جناب موسوی رو گوش بدم.

وقتی جناب موسوی اومدن همه سبز پوش ها در استقبالشون مدام شعار میدادن.((موسوی موسوی حمایتت می کنیم))،((سلام بر موسوی؛درود بر رهنورد))و...

جناب موسوی که با همسرشون زهرا رهنورد اومده بودن، خیلی زیاد صحبت نکردن.

سوالات دانشجویان شروع شد، چون شعار جامعه چند صدایی رو می دادن، من گفتم حتما از تمام طیف های سیاسی دانشجویی میان وسوال می پرسن، ولی فقط یک نفر از مخالفین که اونم داستان خودشو داره تونست سوال بپرسه.

جناب میر حسین با گفتن بعضی از سخنان که هر جا میره میگه، سعی در تحریک احساسات حضار رو داشت، که البته با پاسخ مثبت حامیان همراه بود.

میر حسین می گفت همه با هم بگین ((زنده باد مخالف)) که همه با هم شعار می دادن((زنده باد مخالف))

همون موقع یاد آقای خاتمی افتادم، چون این شعار خاتمی بود.و خاطرات تعطیلی نشریات مخالف دولت خاتمی، خاطره تهدید خاتمی به دانشجویان در دانشگاه تهران و ... به یادم افتاد. ولی گفتم نه این میر حسینه، فرق می کنه.

همینطور که شعار((زنده باد مخالف))سر می دادن، مجری اسم اون یک نفر غیر سبزپوش رو خوند که بیاد سوال بپرسه.

مجری هر چی صدا می زد، که آقا بیا مگه نمی خوای سوال بپرسی، هیچ جوابی نشنید. که یهو تو مانیتور معنی شعار((زنده باد مخالف)) رو فهمیدم. همه ریخته بودن سر اون بنده خدا، دِبزن. کلی طول کشید تا رسید به تریبون و وقتی هم که رسید لِه لِه بود. خدا رحمش کرد که از تونل وحشت سبزپوش ها جون سالم به در بٌرد.

وقتی داشتن می زدنش یه کی از این دوست های سبز پوش که کنار من بود، می گفت: حقشه، اینا همه ی حق ما رو خوردن، باید بزننش.

تازه وقتی جناب موسوی رفتن مسجد قبا، اونجا هم آزادی بیان رو به نمایش گذاشتند، واهالی محترم مسجد قبا کسی رو که فقط می خواست سوال بپرسه رو طوری زدن که تا صبح افتاد تو بیمارستان. و جناب موسوی که در فاصله 2متری این بنده خدا بودن هیچی نگفتن، تا آزادی بیان به نمایش گذاشته شود. خب بگذریم، چون ماجرای ضرب و شتم تو مسجد قبا سردراز داره ومن می خوام فعلا از ماجرای دانشگاه بگم.(البته می تونید به بیانیه دانشجویان دانشگاه های شیراز پیرامون اتفاق مسجد قبا در رسانه ها رجوع کنید)

منم فقط سکوت کرده بودم، ونگاه می کردم، و به خاطر این سکوت و اینکه چرا شعار نمیدم، همچین بهم نگاه می کردن که نگو ونپٌرس. ترسیده بودم که حالا وسط اینا چکار کنم. همه نگاه می کردن، که چرا تشویق نمی کنم.

یکی از این غیر سبز پوش ها پشت سرم بود، یه انتقادی اونم وسط سبز پوش ها به جناب میرحسین کرد، من هم برگشتم یه نگاهیش کردم، که ببینم کیه که اینقدر جرئت داره. دیدم بنده خدا ترسیده و فکر کرده من میخوام بزنمش(چون اون روز تیپم بیشتر شبیه سبزپوش ها بود)، وسریع گفت مگه نمی گید آزادی بیان! پس چکارم دارید، منم هیچی نگفتم و براش دعا کردم که سالم بمونه.

خلاصه وسط شعارهای ((زنده باد مخالف))،((آزادی اندیشه بی موسوی نمیشه)) گیر کرده بودم، و جرئت تکان خوردن هم نداشتم.

تو سالن همون چند نفر معدود چند تا کارتن دست نوشته به دست گرفته بودند که روشون نوشته بود((ما هم سوال داریم))،((برای شادی روح اصلاحات فاتحه بخوانید)) و... .

گفتم اینا دیگه کی هستن که جرئت داشتن وسط اون همه آزادی بیان رفتن و این چیزا رو می گن. تا سخنرانی تموم شد، درِ سالن انگار بمب که منفجر بشه، باز شد، منم هم بجای اینکه برم بیرون، سریع رفتم داخل سالن.

قیافه ها دیدنی بود، یکی از بچه ها رو دیدم، می خواستم باهاش صحبت کنم، ولی به قول خودمون داشت می مٌرد. سریع رفتم تا ببینم که آزادی بیان به قرائت سبز پوش ها چه کار کرده؟!

همون چند نفر غیر سبز پوش رو دیدم در حالیکه چند تاشون رو زمین افتاده بودن، بقیه هم فقط یه جوری می خواستن برن بیرون، تمام صندلی های دور برشون شکسته بود، ظاهرا آزادی بیان با صندلی به سراغ زنده باد مخالف رفته بود.و کسایی که از تساهل و تسامح دم می زدن و می گفتن مخالفین ما خشونت طلب هستند، با صندلی و لگد آزادی رو به نمایش گذاشته بودن و بازم می گفتن و می گن اینا که کتک خوردن خشونت طلب هستن.

راستی قبل از ورود جناب میر حسین چند تا از تشکل های دانشجویی پرطرفدار 15سوال از جناب موسوی کرده بودند، البته چون ((دانستن حق مردم است)) هیچ جوابی نگرفتند.


+ نوشته شـــده در سه شنبه 88/3/5ساعــت 12:10 صبح تــوسط رَبِّ:اِنّی لِمآ اَنزَلتَ اِلَیَّ مِن خَیرٍفَقیر | نظر




مرگ بر آمریکا